از کجا شروع کنم؟

تصویر من از دروازه ورود به دنیای کسب و کار به این صورت است. آنچه من تا کنون دریافته ام این است که راه اندازی یا توسعه یک کسب و کار، ایک اتفاق ساده نیست. قطعا اگر ساده بود، همه می توانستند آن را انجام بدهند. از طرفی غیر ممکن هم نیست، قدرت فرابشری نمی خواهد! سرگذشت افراد زیادی را شنیده ام و شنیده ایم که توانسته اند این پروژه بزرگ را به سرانجام برسانند.

چند سال پیش بود که کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید» اثر بسیار ارزشمند «ناپلئون هیل» که شاید از اولین پژوهشگران کارآفرینی باشد را می خواندم. بسیار شگفت زده شدم! به بیانی دیگر، شاید بتوانم بگویم که در پوست خودم نمی گنجیدم! عالی بود. به غیر از یک فصل کتاب (وارد جزئیات نمی شوم، اگر مایل بودید بیشتر بدانید، خودتان کتاب را مطالعه بفرمایید)، نگاهی بسیار واقع بینانه را یافتم که با تاریخچه مورد ادعای نویسنده در خصوص چگونگی نگارش کتاب و منابع مورد استفاده، همسویی و تناسب جذابی داشت. آنچه در زیر می آید، برداشت و جمع بندی من از محتوای ارزشمند این کتاب است.

سه ستون اصلی، سه اصل، سه نکته حیاتی را به ترتیب، شما در هر کسب و کار موفق و رو به رشد، خواهید دید.

اول: روحیه کسب و کار؛ میل شدید به ثروت؛ اشتیاق برای توسعه و بی قراری برای پیشرفت در کسب و کار؛ دانستن قدر پول و درامد و محافظت از سرمایه ها و دستاوردها در مقابل زیاده خواهان انگل صفت!

مطمئن باش با فروتنی، لعن و نفرین دنیا و ثروت اندوزی، بی توجهی به حساب و کتاب، ندانستن قدر پولی که به دست می آورید، عشق مفرط به اینکه آب در ته دلتان تکان نخورد، خواب شبتان از ساعت 21:30 به 21:45 به تاخیر نیفتد و هزاران نکته کوچک و بزرگ زاهدانه و تارک دنیایی و یا رفاه و عافیت طلبی و مانند آنها، هرگز ثروتمند نخواهید شد. کسب ثروت عطش می خواهد. نخوابیدن و رویاپردازی نیاز دارد. روحیه ای می خواهد که مواظب ثروتی که با عرق جبین به دست آورده ای باشی. زبانی می خواهد که بتوانی به موقع، به زیاده خواهان دله دزد، نه بگویی. گوشی می خواهد که صدای نابجای گدای بی شرم را نشنوی! و به جای درست خود، برای مردم همشهری و هم دیار خود اشتغال ایجاد کنی، دستشان را بگیری و بلاعوض وام هم بدهی! بدون اینها (که صد البته هیچ کدام با انسانیت و مسئولیت های اجتماعی منافاتی ندارند)، نمی توانی ثروتمند شوی. نمی توانی کسب و کاری را توسعه دهی که هم خودت راضی باشی، هم خدایت و همچنین همه آنهایی که در کنار تو از تلاش مشترک با تو، یک لقمه نان می خورند! کاسب موفق بودن روحیه ای می خواهد که بدانی زمین خوردن، ختم ماجرا نیست! باور کنی که می توانی! باورکنی که در زمان تلاش، تنهایی! (ولی موقع برداشت ثمره و دست رنج، هزاران عاشق سینه چاک خواهی داشت.) بدانی که یک تنه باید بجنگی! یک تنه تاوان ندانسته هایت را بدهی و یک تنه دست به زانوی خود بگیری و برای مرتبه صدم، سیصدم، هزارم و …. بلند شوی و به کسب و کارت، به هدفت و به خودِ خودت لبخند بزنی!

دوم: تخصص، حرفه ای گری و خبرگی

توسعه انفجار گونه دانش و فناوری در قرون اخیر چشمگیر تر از آن است که بتوان آن را انکار کرد! «همه چیز را همه کس داند و همه کس هنوز از مادر متولد نشده است!» از جملات نسبت داده شده به بزرگمهر را شنیده اید. سخن درستی است. اما متخصص بودن مفهومی متفاوت با همه چیز دان بودن است. مخالف آن است. پیشنهاد می کنم کمی در خصوص دستاوردهای علمی و مدیریتی اسطوره مدیریت، ف. و. تیلور (Frederick Winslow Taylor) مطالعه بفرمایید.

متخصص باش، یعنی همه چیز دان نباش. یعنی آنچه برای تو لازم است را بدان! آنچه برای تو ثروت می آفریند را بدان! خوب و کامل بدان! خبرگی یعنی آنچه را انجام می دهی، حرفه ای انجام بده، حواشی و زیر و بمش را بشناس و انجام بده! حرفه ای بودن یعنی قدر دانسته هایت را بدان. قدر کسی که حتی یک کلمه از تو بیشتر می داند را داشته باش! از او یاد بگیر. مطالعه کن. پژوهش کن و هر روز و فردایت را بهتر از امروز و دیروز بساز.

اما در اول کار چطور می توان حرفه ای بود؟ مگر می شود با بریدن بند ناف نوزاد، او را خبره کرد؟ خبرگی، تخصص و حرفه ای بودن تلاش می خواهد. شب بیداری می خواهد. بدن درد، چشم درد و سر درد را باید تحمل کنی. در اول کار لازم است که بخواهی که خبره بشوی! اراده کنی که متخصص بشوی! رأی همایونی ات بر این قرار بگیرد که پا به میدان نبرد بگذاری!  خود را در مسیر رشد، تعالی و توسعه دانش شخصی قرار دهی. بفهمی که ثروت بر پایه دانش، تسلط بر فناوری های روز و تخصص در به کارگیری آنچه می دانی امکانپذیر می گردد. سپس شاگردی کردن را شروع کنی. یاد بگیری! خودت را آزمایش کنی و دوباره یاد بگیری و دوباره آزمایش کنی ……. تخصص پیدا کردن استاد لازم دارد. باید شاگردی کنی! البته می توانی انتخاب کنی که حتی یک کتاب استادت باشد. می توانی انتخاب کنی که فلان تاجر نامدار که سالها پیش می زیسته ولی روش مشخصی در کسب و کار را داشته، استادت باشد. انتخاب استاد با توست به شرط آنکه خودت را فریب ندهی! خودت را گول نزنی و سخت ترین خودآزمایی ها را خودت برای خودت ترتیب بدهی! خودت را آماده کنی برای بازار واقعی کسب و کار. خودت را آماده کنی برای زمانی که هر اشتباهت تاوان سنگینی دارد! پس قبل از ورود به بازار تا می توانی  دانشت را افزایش بده و برای روزهایی که وارد گود خواهی شد، برنامه داشته باش! سعی کن همه چیز را پیش بینی کنی. طرح و سناریویی داشته باشی که مبتنی بر خبرگی باشد. حتی برای شکستت هم سناریو داشته باش! حتی روزهای شکستت را تصور کن و مانند یک کشتی گیر که برای هریک از شگردهای حریف یک فن بدل دارد، تو هم برای لحظه شکستت فن بدل داشته باش تا شگفت زده، وامانده و زمین پیر نشوی! سعی کن از همه تجارب استادت بهره ببری تا در آن روزهای سخت، دانشت بتواند بزرگترین یاری دهنده برای تو باشد.

سوم: عملگرا شدن و اهل بازار بودن

ثروت در کنج امن منزل به دست نمی آید. می توانی در منزل چیزی تولید کنی ولی معمولا مشتری در کنج امن منزل برای خرید محصول تو نمی آید. ثروتی که با تلاش و پشتکار، قبلا به دست آورده ای در رختخواب هم که باشی می تواند (مشروط بر اینکه درست برنامه ریزی و سرمایه گذاری کرده باشی) ثروت بیشتری تولید کند. ولی وقتی ثروتی نداری، پول برایت پول نمی آورد! از کجا بیاورد! چیزی در کار نیست!

ثروت در بازار است! یعنی آن بخشی از جامعه که در آن داد و ستد انجام می شود. یعنی آنجایی که هنر کسب درامد تکرار پذیر (تعریف شغل) وسط صحنه است! هنر نمایی می کند و خود را به اثبات می رساند. ممکن است صحنه مجازی باشد! ممکن است صحنه دانشگاهی باشد! بیمارستانی باشد! هنری باشد یا مانند اینها ….. . چه فرقی می کند وقتی انصاف رعایت شود! چه فرقی می کند؟ وقتی اصول به درستی رعایت شود و نحوه انجام کار هم منطبق بر منش انسانی باشد، بر اساس یک طرح مبتنی بر تجربه خبرگان باشد، چه تفاوت دارد که در کجا آستین بالا می زنی!

پول دراوردن، توسعه کسب و کار، ثروت  آفرینی، زندگی مرفه داشتن و هزار نکته دلبرانه دیگر، در بستر و کنج خلوت به وقوع نمی پیوندد. رخ نمی دهد. اتفاق نمی افند! احتمال آن صفر مطلق است!

باید دست به عمل زد! «هر که شمشیر زند، خطبه به نامش خوانند!». مگر به غیر از این راهی وجود دارد؟

سخن آخر

اگر می خواهی ثروتمند شوی ناگزیر (1) باید روحیه ثروت آفرینی و ثروت اندوزی  داشته باشی، (2) باید تخصص داشته باشی و (3) باید عمل گرا شوی!

ناگفته پیداست که این سخنان و این شروط، شامل حال پولی که به هر دلیل و به هر شکل یک شبه پیدا می شود، نیست! پول زیاد، ثروت نیست ولی ثروت زیاد می تواند پول زیادی به همراه داشته باشد. ثروت مفهومی بالاتر از پول زیاد داشتن است. ثروت حاصل اتفاقات یک شبه نیست! یک دیدگاه می خواهد. سواد مالی می خواهد. یک فرهنگ و زیرساخت می خواهد. پول آمده است تا برود! در صورتیکه ثروت می آید که پایدار شود و پول بیشتری بیاورد!

به امید آن روز، برای من، شما و هر انسان شایسته ای که می شناسیم!

به سادگی به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 − 3 =